صدایت پنجرهای آفتابی بود
گم شده بودم در جاده ای تاریک و پرشتاب اما تو صدایم زدی و صدایت پنجرهای آفتابی بود در آن شب تاریک. حالا دوباره به راه میافتم. به سوی تو، امّا در جادّهای روشن.
تو صدایم زدی و صدایت پنجرهای آفتابی بود در آن شب تاریک. صدایت بلند بود و پُرشکوه. صدایت مثل رودخانهای جاری شد و سیاهیها را شست... حالا دوباره به راه میافتم. به سوی تو، امّا در جادّهای روشن. نگاه میکنم: چشمهایم خورشید است و دستهایم جوانه زده است. همهی رودهای جهان از من میگذرند.
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}